در کتاب الامامه و السیاسه آمده است: عمر آمد و على(ع) و دیگر کسانى را که در خانه وى بودند صدا کرد که بیرون بیایند، ولى قبول نکردند. عمر گفت: قسم به خدایى که جانم در دست اوست، بیرون مى آئید یا خانه را با هر که در آن هست آتش مى زنم. به عمر گفتند: فاطمه(س) در خانه است. گفت: باشد، خانه را آتش مى زنم.۱
حافظ ابراهیم، شاعر مصرى، با توجه به این رویداد، چنین سروده است:
وَقـولَه لِعَلـىٍّ قالهــا عُمَـرُ
اَکـرِمْ بِسامِعِها اَعْظِمْ بِمُلْقِیهـا
حَـرَّقْتُ دارَک لا اَبقى عَلیک بِها
اِنْ لَمْ تُبایعْ وَ بِنتُ المُصطَفى فیها
ما کانَ غیرُ اَبى حَفْصٍ یفُوهُ بِها
مامَ فـارِسِ عَدنانٍ وَ حامیهـا۲
عمر سخنى به على گفت که گوینده و شنونده آن، هر دو، بزرگوار و در خور تکریم اند. عمر گفت: اگر بیعت نکنى خانه را بر سرت آتش مى زنم و یک تن را زنده نمى گذارم، با این که دختر مصطفى در آنجاست. این سخن، در برابر پیشواى رزمندگان عدنان [یعنى قهرمان بزرگ قریش] و سرآمد آنان (على بن ابى طالب)، از دهان کسى به جزء عُمر نمى توانست بیرون آید. یعقوبى، در تاریخ خود، آورده است:آنها، به همراه گروهى، به خانه على حمله بردند. . . در این گیر و دار، شمشیر على شکست ۳و مهاجمان جرأت و جسارت ورود به خانه على را پیدا کردند و وارد آنجا شدند. طبرى نیز، در تاریخ خود مى نویسد: عمر به خانه على رو آورد، در حالى که طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران در آنجا متحصن بودند. زبیر (پسر عمه على)، با شمشیر کشیده، به مقابله او شتافت، ولى پایش لغزید و شمشیر از دستش بر زمین افتاد. پس مهاجمان حمله بردند و او را دستگیر کردند.۵
برگرفته از کتاب سقیفه
۱- الامامه و السیاسه،۱/۱۲ .
۲- دیوان حافظ ابراهیم، ص ۸۲، چاپ مصر، ۱۹۸۷ م. گفتنى است که این ابیات در ضمن قصیده اى آمده که شاعر به قصد مدح عمربن الخطّاب سروده است. نگاه کنید به: الغدیر، علاّمه امینى، ۸/۸۶ .
۳- به دو دلیل این خبر صحت ندارد: الف) پیامبر اکرم (ص) به آن حضرت وصیت فرموده بود که صبر کند (بحارالانوار، ۲۲/۵۲۷- ۵۲۸ و مناقب ابن شهر آشوب، ۳/۳۳۶) شمشیر کشیده باشد و هیچ کس کشته نشده باشد تعارض دارد. وآنکس که شمشیر کشید زبیر بود.
۴- تاریخ یعقوبى، ۲/۱۰۵ .
۵- طبرى، ۲/۴۴۳ و ۴۴۴ و ۴۴۶ و در چاپ اروپا، ۱/۱۸۱۹ و ۱۸۲۰ و الریاض النضره، محبّ الدّین طبرى، ۱/۱۶۷ و تاریخ الخمیس، ۱۸۸/۱ و ابن ابى الحدید، ۲/۱۲۲ و ۱۳۲ و ۱۳۴ و ۵۸ و ۶/۲ و کنزالعمال، ۳/۱۲۸٫ نصّ طبرى چنین است: بایعَ النّاسُ و استَشْبَتُوا لِلْبَیعه و تَخَلَّفَ عَلِىَّ و الزُّبَیرُ وَ اخْتَرطَ الزُّبَیرُ سَیفَه وَ قالَ لا اَعمَدُهُ حَتّى یبایعَ عَلىّ. فَبَلَغَ ذلِک اَبابکرِ وَ عُمَرَ. فقالَ عُمَرُ: خُذُوا سَیفَ الزُّبَیرِ فَاضْرِبوا بِهِ الحَجَر.
مورّخان نام کسانى را که، بنا به فرمان ابوبکر به خانه فاطمه(س) حمله کردند، چنین آورده اند: عمر بن خطّاب، خالدبن ولید، عبدالرَّحمن بن عَوف، ثابت بن قَیس ابن شَمّاس، زیاد بن لبید، محمّد بن مَسْلَمَه، زید بن ثابت، سَلَمَه بن سلامه ابن وَقش، سَلَمَه بن اَسْلَم، اُسَیدبن حُضَیر،۱ چگونگى حمله و ورود این اشخاص را به خانه فاطمه زهرا(س) و برخورد آنان را با متحصّنانِ در آنجا چنین آورده اند: گروهى از مهاجران، از جمله على بن ابى طالب(ع) و زبیر، که از بیعت با ابوبکر سر باز زده بودند، مسلّح و خشمگین در خانه فاطمه(س) بودند.۲ به ابوبکر و عمر گزارش دادند که جمعى از مهاجران و انصار در خانه فاطمه، دختر پیامبر خدا(ص)، پیرامون على بن ابى طالب(ع) گرد آمده اند و قصد دارند که، براى خلافت، با او بیعت کنند۳٫ ابوبکر به عمر دستور داد که به خانه فاطمه رود۴ و آنان را از آنجا بیرون کند و اجتماعشان را پراکنده سازد و اگر مقاومت کردند با آنها بجنگید. عمر، در اجراى فرمان ابوبکر، رو به خانه فاطمه(س) نهاد، در حالى که شعله اى از آتش در دست گرفته بود و تصمیم داشت که، با آن، خانه را به آتش بکشد. چون فاطمه(س) به پشت در آمد، روى به عمر کرد و گفت: اى پسر خطّاب! آمده اى خانه ما را آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى، مگر این که با امَّت همراه شوید [و با ابوبکر بیعت کنید. ]۵ بلاذرى در این باره چنین آورده است ابوبکر، براى بیعت گرفتن از على(ع) در پى او فرستاد، ولى او بیعت نکرد. آن گاه عمر، با شعله آتش، به سوى خانه وى رهسپار گشت. در آستانه در، فاطمه(س) با او رو به رو شد و گفت: اى پسر خطّاب! آمده اى تا در خانه مرا آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى. . . این کار، دینى را که پدرت آورده تقویت مى کند۶ در کنُز العُمّال نیز چنین آمده است: عمر به حضرت زهرا(س) گفت: هیچ کس نزد پدرت محبوب تر از تو نبود، و لکن این مرا منع نمى کند، چنان که این گروه نزد تو جمع شوند، که فرمان دهم خانه را بر تو آتش زنند.۷
برگرفته ازکتاب سقیفه
۱- طبرى، ۲/۴۴۳ و ۴۴۴ و ابوبکر جوهرى، بنا بر روایت ابن ابى الحدید، ۲/۱۳۰ – ۱۳۴ و ۲/۱۹ و ج ۱۷ در جواب قاضى القضاه ثانى .
۲- الریاض النضره،۱/۲۱۸، چاپ مصر، ۱۳۷۳ هـ و سقیفه جوهرى، به روایت ابن ابى الحدید،۲/۱۳۰ – ۲/۱۹ و ج ۱۷ در جواب قاضى القضاه ثانى.
۳- تاریخ یعقوبى، ۲/۱۰۵ .
۴- ابن شحنه، در حاشیه کامل ابن اثیر، ۱۱/۱۱۳ و ابن الحدید، ۲/۱۳۴ .
۵- العقد الفرید، ابن عبدربّه۳/۶۴ و تاریخ ابوالفداء،۱/۱۵۶ .
۶- النساب الاشراف،۱/۵۸۶ .
۷- کنزالعمّال،۳/۱۴۰
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ممنون
پاسخ:اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آله و آخر تابع له علی ذلک